دیدی که رسوا شد دلم؛ غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دلِ بی آرزو عاشق شدم!
با آن همه آزادگی؛ بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من؛ غافل شود از یادِ من… قدرم نداند….
فریاد اگر از کوی خود؛ وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم؛ غرق تمنا شد دلم
در پیش بی دردان؛ چرا فریاد بی حاصل کنم؟!
گر شکوه ای دارم ز دل؛ با یار صاحبدل کنم
وای ز دردی که درمان ندارد…
فتادم به راهی، که پایان ندارد
دفتر ماه پر از شعر سپید است پر از تنهایی
ای پریزاد غزل کی به غزل می آیی
شب من گم شده در کوچه ی بی خوابی ها
خواب کن چشم مرا ای نگه رویایی
باز هم وعده ی فردا دهی و میدانم
نیست افسانه ی امروز تو را فردایی
آن که در چشم تو رویای مرا زندان کرد
کاش میداد به دلتنگی من معنایی
آن که در چشم تو رویای مرا زندان کرد
کاش میداد به دلتنگی من معنایی
بیش از این مهر جنون بر دل من داغ مکن
نیست اندازه ی مجنونی من صحرایی
دفتر ماه پر از شعر سپید است پر از تنهایی
ای پریزاد غزل کی به غزل می آیی